صندوق قرض الحسنه شهیدان حمیدرضا و محمدرضا اله پرست
صندوق قرض الحسنه شهیدان حمیدرضا و محمدرضا اله پرست

صندوق قرض الحسنه شهیدان حمیدرضا و محمدرضا اله پرست

حضرت علی بن امام محمد باقر(ع)



حضرت علی بن امام محمد باقر(ع)


حضرت سلطان علی بن امام محمد باقر (ع) یکی از چهار امامزاده معلوم النسب مدفون در ایران می باشد که کنیه آن حضرت ابوالحسن ملقب به طاهر فرزند بلافصل امام پنجم (ع) در مشهد اردهال مدفون می باشد. این امامزاده عظیم الشأن برادر امام جعفر صادق (ع) پدر یکی از زوجات حضرت کاظم (ع) به نام فاطمه می باشد و نماینده دو امام در منطقه کاشان و اردهال بوده است. امامزداده احمد فرزند این حضرت در باغات اصفهان و امامزاده سید نصرالدین نوه ایشان جد سادات طالقانی معروف در خیابان خیام تهران مدفون است. حضرت علی بن باقر (ع) در اوایل قرن دوم هجری به دعوت اهالی فین و کاشان از طرف حضرت امام محمد باقر(ع) به منظور تبلیغ و ترویج دین مبین اسلام روانه منطقه شده که مدت سه سال در کاشان و مشهد اردهال و نواحی آن به تبلیغ و ارشاد مردم مشغول بوده و در اردهال نماز جمعه نیز اقامه می نموده حکومت ظلم و جور به وسیله ایادی خود در منطقه و اعزام سپاه به محل سکونت آن حضرت در 27 جمادی الثانی داخل اردهال در یک دره موسوم به قتلگاه، آن حضرت را به شهادت رسانیدند. جنازه مبارک او را در فاصله دو کیلومتری قتلگاه دفن کردند و اکنون برمزار وی دارای قبه و بارگاه عالی، صحن های متعدد و موقوفات و نذورات و خدمه بسیار است، از قدیم الایام خلق بسیاری از سایر بلاد ایران برای زیارت آن بزرگوار در این محل مقدس (مخصوصاً در هفدهم مهرماه جلالی موقع قالیشویان) اجتماع می نمایند و کرامات بسیاری از این امامزاده بزرگوار مشهود است.


جایگاه علی بن باقر (ع) در اردهال از نظر شیخ عباس قمی

 

شیخ مفید و طبری و دیگران ذکر کرده اند، اولاد حضرت امام محمد باقر (ع) از ذکور و اناث هفت نفر هستند، ابوعبدالله جعفر بن محمد وعبدالله افطح که از مخدره ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر و ابراهیم عبیداله که از ام حکیم بود و هر دو در ایام حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند، علی، زینب، و ام سلمه که از ام ولد بودند و بعضی گفته اند که ام سلمه از مادر دیگر بوده است.
تاج الدین بن زهره حسینی در غایة الاختصار فی الاخبار البیوتات
العلویه گفته: علی پسر امام محمد باقر (ع) دختری داشت فاطمه نام، تزویج کرد او را حضرت امام موسی کاظم (ع)، مؤلف گویند: آنچه مشهور است در زمان ما قبر علی بن محمد الباقر (ع) در ناحیه کاشان در مشهد اردهال و معروف است به شاهزاده سلطانعلی و تأیید می کند بودنش را در این مشهد، آنچه در بحر الانساب است که فرمود: علی بن محمد باقر (ع) لم یعقب سوی بنت و دفن فی ناحیه کاشان بقریة یقال و لها برکوسب فی مشهد انتهی (به جای نگذاشت بعد از خود جز دختری و دفن شد در ناحیه کاشان در قریه ای که گفته می شود به آن بارکرسب) و از آمیرزا عبدالله صاحب ریاض العلما نقل شده که فرمود: قبر علی بن محمد الباقر (ع) درحوالی بلده کاشان است و بر اوست قبه ی رفیعه ی کرامات ظاهره و در اصفهان نزدیک مسجد شاه، بقعه و مزاری است به نام احمد بن علی بن امام محمد الباقر (ع) و سنگی در آنجاست به خط کوفی بر آن نوشته است:
بسم الله الرحمن الرحیم کل نفس بما کسبت رهینه، هذا قبر احمد بن علی بن محمد الباقر(ع) و تجاوز عن سیئاته و الحقه بالصالحین.
این است قبر احمد فرزند علی فرزند محمد الباقر (ع) و در بیرون بقعه سنگی است مستطیل بر آن نقش است: امین رب العالمین، به تاریخ سنه ثلث وسنین و خمساة 563. (1)

دیدگاه میرزا عباس فیض درباره شاهزاده عالیقدر حضرت سلطانعلی بن امام محمد باقر (ع)
 

مدفن سلطانعلی: نخستین مؤلفی که بر دفن وی در مشهد بارکرز حوالی کاشان خبر داده است، صاحب کتاب النقض می باشد. کتب النساب از جمله عمدة الطالب و انساب الطالیبه (مجدی)، و جمهرة انساب العرب و الباب الانساب و نهایة الانساب برای علی یک دختر به نام فاطمه ذکر کرده اند که زوجه امام کاظم (ع) گشت و او را از اصحاب امام صادق (ع) خوانده اند.
شیخ عبدالجلیل رازی قزوینی در کتاب النقض، پس از ستایش از مردم کاشان و مساجد و مدارس معموره آن، چنین آورده است: که عمارت مشهد امامزاده علی بن محمد باقر به باکرز و احداث عمارت این مشهد از ناحیه مجدالدین برای اثبات عقیده و ایمان کاشان است. عنایت به کشف قبر منتسب به او، در اوایل قرن ششم پس از قرن ها استتار و نداشتن سابقه تاریخی، همین قدر بنای مشهدی به نام وی از ناحیه مجدالدین وزیر که نیز مورد تصریح و تأیید سید ابوالرضا راوندی می باشد. قصیده ی وی درباره ی بنای مشهد بارکرسب از ناحیه مجدالدین قابل انکار نیست.
اعقاب علی الطاهر: از یک جانب عقاید کلیه علمای انساب بر آن است که وی را به جز یک دختری به نام فاطمه فرزندی نبوده است، (که او هم در حباله ی نکاح امام کاظم، ابن عم خود درآمد) با تصریح به جمله (لم یعقب سوی بنت) و سید تاج الدین بن زهره حسینی در کتاب غایة الاختصار گفته: علی پسر امام محمد باقر(ع) دختری داشت فاطمه نام، تزویج کرد او را حضرت امام موسی کاظم (ع) در جانب دیگر مستندی حاکی از این که احمد بن علی بن محمد الباقر مدفون به اصفهان پسر اوست و یا این که بعضی متولیان مشهد در عصر صفویه خویشتن را از احقاد وی ذکر کرده اند. چه که با گفته صاحب بحر الانساب بدین صراحت که: «علی بن محمد الباقر لم یعقب سوی بنت»چگونه می توان برای گفته صاحب ریاض العلما بدین عبارات: «اعلم ان السید الجلیل السعید احمد المعروف به امامزاده احمد المقبور فی محله باغات باصبهان قد کان ولد هذا السید الجلیل فلا تغفل»اعتباری قائل گردید، با این که اظهار نظر کرده است که امامزاده احمد، ولد این سید جلیل است، اما بر طبق مدعای خود هیچگونه مستندی ذکر نکرده است، حتی می نویسد که بر روی قبر وی لوحی سنگی است به خط کوفی که عبارات ذیل حجاری شده است. «هذا قبر احمد بن علی بن محمد الباقر»و در خارج بقعه قطعه سنگی بر دیوار نصب گردیده است که از ذیل سنگ فوق شکسته شده و روی آن چنین کنده شده است: «آمین رب العالمین به تاریخ سنه اثنتین و سنین خمسائه»با عنایت به این که تاریخ 562 در آخر لوح مطابق معمول از تاریخ فوت صاحب لوح حکایت می کند نه از تاریخ حجاری یا بنای بقعه، معقول نیست که فرزند سلطانعلی که تولد قرن دوم یا اوائل قرن سوم است، نیمه دوم قرن ششم در قید حیات مانده باشد. و اما سایر ساداتی که بعضی از مؤلفین آن را بدون مستند از اعقاب سلطانعلی خوانده اند، چهار نفرند، یکی سید رکن الدین مسعود، که می گویند در دولت شاه اسماعیل صفوی متولی این مشهد بوده است متوفی 967 اقضی القضات. امیر کمال الدین عبدالرزاق کاشی که در سلطنت شاه خدابنده قاضی القضات خوانده شده است
3.سید کمال الدین حسین نقیب کاشانی متوفی 967 در دولت شاه تهماسب 4- سید عبدالله نور الهدی متوفی مشهد، پس از رکن الدین مسعود متوفی 970.
سایر مدفونین در مشهد سلطانعلی: چنین گویند که در این بقعه در جوار سلطانعلی، مادر وی با جمعی از سادات مدفونند از این جمله: حکیمه دختر اسد فرزند مغیرة التقفی مادر سلطانعلی و اسماعیل بن اسحاق بن امام کاظم و فرزندانش به اسامی عبدالله و عبدالوهاب و قاسم و مادرشان حکیمه خاتون. امام دفن مجدالدین وزیر، بنیانگذار مشهد در این بقعه چون دفن متولیان سابق الذکر (که از احفاد وی خوانده شده بودند) تا حدی مقرون به حقیقت به نظر می رسد.


داستان شهادت سلطانعلی

 

سبب هجرت سلطانعلی از مدینه طیبه به جانب کاشان چنین شهرت دارد که گروهی از مردم حوالی کاشان از فین و اردهال که با کاروان حج به طواف خانه مشرف شده بودند، در بین راه مکه به مدینه به صحبت امام باقر (ع) مفتخر گردیده، از آن امام استدعا می کنند که یکی از فرزندان خود را برای ارشاد به همراه آنان اعزام فرماید و آن حضرت علی الطاهر را با ایشان گسیل می دارد.
سلطانعلی در قراء اطراف کاشان به امامت و ارشاد می پردازد و طولی نمی کشد که جمع کثیری طوق ارادتش را به گردن می کشند، در همین جریان ابومسلم خراسانی علیه خلفای اموی قیام کرده، با سفاح عباسی به خلافت بیعت نمود و چون منصور پس از سفاح عهده دار مهام خلافت گردید، نخست ابومسلم را از پای در آورد و سپس به حکام خود فرمان داد تا ریشه نفوذ سرجنبانان سادات علوی را در منطقه نفوذ خلافت قطع کند. در نتیجه عامل اصفهان به عمال ولایات تابعه خویش دستور لازم درباره سلطانعلی را می دهد، تا صدایش را در گلو خفه سازد. بنابراین کمر زرین عامل دلیجان، مقصود بیک عامل و رکان (محلات) و زرین کفش عامل اردهال و زبیر عامل نراق با ارقم دهخدای کله جار متفق شوند و علیه وی هم همداستان گشتند. سلطانعلی پس از وقوف بر ماجرا از مردم نشلج و فین کمک طلبید، نشلجی ها برای یاری وی حرکت کرده، چون بر قدرت مخالفین پی بردند با خود به مشورت پرداخته، بالاخره چنین گفتند: «ما همه اهل مشته ایم درفش نه که مردان رزم زرین کفش»و به دهکده خویش بازگشتند و مردم فین نیز برای حمایت وی حرکت کردند ولی به واسطه دوری راه روز بعد موقعی به اردهال رسیدند که سلطانعلی به شهادت رسیده بود. سلطانعلی از شنیدن خبر بازگشت نشلجی ها زیاد غمین گشته، صلاح خویش را در هجرت تشخیص داد، به ازناوه شتافت، اما زرین کفش وی را در محاصره گرفته، تنی چند از زنان روسبی را برهنه و عور در حال نماز جلو او روانه داشت، چنانکه سلطانعلی ناچار گردید سر از سجده بر ندارد تا آنان را دیدار نکند و در همین خلال تنی چند از مخالفین به او تاختند و او را با چند ضربه خنجر به قتل رسانیده، همراهان وی را نیز کشتند و اجساد مقتولین را گذاشته خود را به دنبال کار خود رفتند.
مردم خاوه و از ناوه از شنیدن این خبر سراسیمه به صحرا شتافتند و بر بالین کشتگان نوحه سرائی آغاز کرده، در این هنگام مردم فین هم برای حمایت سلطانعلی از راه رسیدند، چون با آن منظره جانگداز مواجه شدند، قبل از هر کار در جستجوی زرین کفش بر آمده، او را دستگیر کرده به قصاص خون کشتگان به قتل رسانیدند و چنین توافق کردند که همگی را در بارکرسف به خاک سپارند.
در نتیجه جسد سلطانعلی که آغشته به خون بود، درون قالی پیچیده در این موضع به خاک سپردند و سایر مقتولین را هم در عقب سر و کنار وی دفن کردند. سپس قالی را سرچشمه برده شستشو کردند و بر روی تربتش بگستردند و سایبانی از بوریا بر روی آن بپا داشتند و برای تجدید این خاطره همه ساله در روز جمعه دوم پائیز به مشهد آمده، یک پارچه قالی از متولی گرفته، همان عمل را تکرار می کنند، چنانکه این مشهد به مشهد قالی یا قالی شویان معروف شد و این امر سنت محلی گردیده است.
در جمعه سوم پائیز مردم نشلج که پس از قتل سلطانعلی متوجه زشتکاری خویش گردیده نادم و پشیمان برای انجام مراسم با پاهای برهنه، سینه زنان از نشلج به مشهد آمده، تا عصر در آنجا تعزیه داری کرده مقارن غروب بازگشتند، همه ساله روز هفت مراسمی را انجام می دهند، قدر متیقن این مراسم از اواسط قرن نهم و عصر ابوالعزیز یوسف بن شاهرخ شاه بنا به سیاست محلی، آثار تا حالا ادامه دارد، منتها نقارخانه های سه گانه مشهد چندی است که تعطیل شده است،
درصورتیکه قرن ها در مراسم قالیشویان نواخته می شدند. مشهد بارکرسف در قرن وسطی (1453- 395 میلادی) 853- 226 قمری بیش از آستان مقدس حضرت معصومه (ع) در قم مورد توجه پادشاهان و مرکز نذورات و قربانی و دارای زینت آلات، مرافق، خدام و اوقاف بود که علت آن را از نذرهایی که پادشاهان و شاهزادگان، پرده نشینیان حرم، وزیران و امیران گاه بروز جنگهای داخلی برای این امامزاده منعقد می ساختند و غالباً هم بر وقف مرادشان انجام می یافت. می توان جستجو کرد، چنانکه حرم حضرت فاطمه معصومه (ع) را جز یک بقعه لیسیده ساختمانی نبود، در صورتیکه این مشهد از همه گونه مرافق و بیوتات و رواق و ایوان برخوردار بود، ولی از عصر شاه طهماسب صفوی پس از دفن شاه بیگم خواهر وی در جوار فاطمه معصومه (ع) تدریجاً آستانه قم از زیب و زینت خاصه ای برخوردار گردید که با مشهد اردهال در یک ردیف قرار گرفته و از عصر فتحعلی شاه از لحاظ تزئینات داخلی و درهای طلا و ضریح های نقره از مشهد مورد سخن پیشه گرفت، چنانکه اینک در شمار مشاهد درجه اول کشور قرار گرفته است.
بالجمله این مشهد دارای بقعه ای منیع و قبه ای رفیع و درهایی بدیع و منبت و صفه ای مجلل و صحنی گشاده قدیمی و صحن هایی جدید ساز، گلدسته هایی متعدد و نقاره های چندی است. (2)


گزارش تحقیق کتاب نور با هر در فضائل و حالات حضرت علی بن باقر (ع)

 

در فضائل و حالات ابی الحسن علی بن محمد الباقر(ع)، کنیه شریفه ی آن حضرت ابوالحسن و لقب میمونش طاهر و اولاد امجادش (احمد) که مدفون است به باغات اصفهان و (فاطمه) که زوجه حضرت کاظم (ع) می باشد.
و اما کلامات علماء و مورخین مورد اعتماد در خصوص آن بزرگوار به شرح ذیل است.
1- گفته است نسابة العلامة ابوعبدالله مصعب بن عبدالله بن مصعب بن ثابت زبیری متوفی سنه 216 درصفحه 64: و تولید کرد علی فرزند محمد فرزند علی فرزند حسین، فرزند علی، فرزند ابی طالب (فاطمه) را و مادر اوام ولد بود و تزویج کرد فاطمه را موسی فرزند جعفر فرزند محمد، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند علی، فرزند ابی طالب.
2- گفته است نسابه محدث فقیه ابو محمد علی بن سعید بن سعید بن جزم ابن غالب الاندلسی در کتاب (جمهرة انساب العرب) صفحه 53 طبع مصر: تولید کرد محمد، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند علی، فرزند ابی طالب. عبدالله، ابراهیم و علی را.
3- گفته است بیهقی مشهور بابن فندق از علمای سنه پانصد هجری در کتاب لباب الانساب: تعداد اولاد باقر (ع) و علی از اولاد باقر است، مادر او ام ولد بود.
4- گفته است سید نقیب نسابة موصلی از علمای قرن هشتم در صفحه 70 کتاب (مشجرات): تعداد اولاد حضرت امام باقر (ع)... «و علی» مادر ام ولد بود.
5- گفته است سید غیاث الدین جد سید علیخان: لقب علی فرزند محمد باقر (ع) طاهر است، دیدم در بعضی مشجر اینکه مورد وثوق بود، این که شیخ مفید (ره) ذکر فرمود: «باقی کلمه را موریانه خورده بود... »به درستی که «علی فرزند محمد باقر (ع) در مشهد بارکرس حوالی کاشان است.
6- در«نهایة الانساب»ص 167 در ضمن شماره اولاد امام باقر (ع) گفته: شیخ ابوالفرج عبدالرحمان فرزند علی فرزند محمد حرزی در کتاب «صفة الصفوة»نام اولاد امام باقر (ع) جعفر تا آن که فرمود: ... و علی.
7- در «کتاب رجال الشیخ»بود علی بن محمد بن علی بن الحسین (ع) بود از اصحاب امام صادق (ع)، یعنی سید اجل سید علی فرزند امام محمد باقر و قبر او به حوالی بلده کاشان و مقبره او معروف است تا حالا به مشهد بارکرس و برای او قبه رفیعه عظیمه ایست.
8- در کتاب غایة الاختصار تألیف علامه سید تاج الدین بن زهره حسینی گفته: که علی پسر امام محمد باقر (ع) دختری داشت فاطمه نام، تزویج کرد او را امام موسی کاظم (ع).
9- محدث قمی درجلد 2 ص 79 منتهی الامال گفته: بدان که اولاد آن حضرت بنابر آنچه شیخ مفید و طبرسی و دیگران ذکر کرده اند هفت نفرند: ابوعبدالله جعفر بن محمد (ع) و عبدالله که از مخدره ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر بودند، ابراهیم و عبیدالله ازام حکیم بودند، هر دو در ایام حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند، علی، زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند و بعضی گفته اند: که ام سلمه از مادر دیگر بود.
10- در کتاب مزارات علویین که سید شهاب الدین مرعشی نجفی تألیف فرموده اند چنان نوشته: اردهال و در آن در جوار قبر علی فرزند باقر (ع)، قبرهای جماعتی ازعلویین است که از آن ها است اسماعیل فرزند اسحاق (3) فرزند کاظم(ع) و از آن هاست. حکیمه خاتون که او مادر عبدالله و زوجه اسماعیل مذکور است و از آنهاست عبدالله و از آنهاست عبدالوهاب و از آنهاست قاسم دو فرزند اسماعیل مذکور، همینطور دیدم در ورقه که تاریخ آن 1257 بود و به تحقیق ذکر کرده در آن ورقه کیفیت شهادت علی فرزند باقر علیها السلام و آن ها را گفته: از مدفونین امیر کمال الدین فرزند امیر شمس الدین و منتهی می شود نسب آن به سوی علی مذکور تمام شد والله العالم.
و باز در آن ورقه بود: به درستی که مادر علی فرزند باقر (ع) حکیمه دختر اسد فرزند مغیرة الثقفی است و درموضع دیگر از کتاب مزبور فرموده: نشلک از قراء کاشان است.
و بعد از جمله از کلام فرمود: و آن قریه قریه ایست از مشهد اردهال مزار مولای ما علی فرزند باقر (ع) و در موضع دیگر همین کتاب نوشته: چیزی که معنای آن این است مشهد بارکرس نزدیک کاشان و در اوست قبر مولای ما علی فرزند باقر (ع).
11- در منتخب التواریخ درحالات حضرت باقر نوشته: و اما اولادهای حضرت باقر (ع) که آن بزرگوار پنج پسر و دو دختر تا آنجا که می گوید: از جمله قبور معلومه اولاد ائمه، قبر سید علی بن محمد الباقر (ع) را شمرده که واقع است در خارج بلده کاشان و مشهور است به امامزاده مشهد و قبر پسرش را جناب احمد بن علی الباقر که در بلده اصفهان واقع است در محله که جاده خاجو است و احوالات بقیه اولادهای حضرت باقر (ع) را در جایی ندیدم.
12- درمجالس المؤمنین مذکور است: نقل از شیخ عبدالجلیل رازی قزوینی در کتاب نقض نوشته: که کاشان الحمدلله مشهور شده و هست به زینت اسلام و نور شریعت، مساجد و مدارس معظمه آراسته است، از جمله مدارس بزرگ مدرسه صفویه و مجدیه، تا آنجا که می گوید: عمارت مشهد امامزاده علی بن محمد الباقر(ع) به بارکرس که مجد الدین بناء آن کرده، در آن حدود به زینت و آلت و نور و برکات، قبله ی مرادات سلاطین و وزراء و اهالی آن حوالی است و دیگر آثار در آنجا، همگی دلالت می کند بر صفای ایمان و طاعت مؤمنان کاشان.
مؤلف گوید: آنچه مشهور است در زمان ما قبر علی بن محمد الباقر (ع) در ناحیه کاشان در مشهد اردهال است و معروف است به شاهزاده سلطانعلی و تأکید می کند بودنش را در این مشهد. آنچه در بحرالانساب است که فرمود: علی بن محمد الباقر (ع) عقب نگذاشت، مگر یک دختر و مدفون شد در ناحیه کاشان در قریه ای که گفته می شود بر آن بارکرس در مشهدی.
از فاضل خیبر آمیرزا عبدالله صاحب (ریاض العلما) نیز نقل شده که فرموده: قبر علی بن محمد الباقر (ع) در حوالی کاشان است و بر اوست قبه رفیعه و از برای اوست کرامات ظاهره و در اصفهان نزدیک مسجد شاه بقعه مزاری است به نام احمد بن علی امام محمد باقر (ع) (4).
بسم الله الرحمن الرحیم
تذکره جناب سلطانعلی بن امام محمد باقر(ع)
زنهار به درد و غصه می باشد قرین
در ماتم سلطانعلی آن سرور دین
امروز دیده اشک حسرت می بار
تا روز جزا دهد تو را ماء معین
در زمان قدیم جمعی از شیعیان چهل حصاران(5) و فین که پرچم دوستی اهل بیت برافراشته سعید بن قوم الدین، برادرش علی چهل حصاری، محمد بن طاهر بن حسین بهروز، یحیی بن ناصر، عامر بن ناصر برادرش و قوام الدین کحال فینی و غیر ایشان جمعی تشکیل داده، عریضه ای خدمت امام (ع) فرستاده تا یک نفر آقازادگان خود را برای راهنمایی و پیشوایی به جانب ما گسیل دارد. پس نامه ای به اتفاق عامر بن ناصر و تحف و هدایای بسیاری ارسال داشتند. عامر شتران را بار کرد و روانه گشت. (6)


خواب دیدن عامر بن ناصر

 

عامر چون به قریه بارکرز (7) رسید، بر سر چشمه ی آنجا آرامید، در خواب حضرت رسول اکرم را دید که فرمود: «ای عامر از طرف دوستان و شیعیان من بطلب یکی از اولاد من می روی و نور دیده من محمد باقر قرة العین خود سلطانعلی که شباهت به من دارد همراه تو خواهند ساخت. اما جمعی از ظالمان بی وفا او را در این محل شهید خواهند کرد. »پس با انگشت مبارک به دامن کوهی که در امتداد نزدیک به سر چشمه بارکرز بود نمود، که معبد و مدفن مبارکش همین محل خواهد بود. عامر گوید: گفتم یا رسول الله اگر مرا به این معامله مؤاخذه باشد چه کنم؟ فرمود: «برای تو حرجی نیست. از روز اول شربت شهادت را از جام غم و درد و الم برای اولاد من آماده کرده اند و روز قیامت تشنگان امت را که از سوز معصیت لبها خشک شده از شربت گوارای شفاعت سیراب توانند نمود و به درجات جناب تجری من تحتها الانهار توانند رسانید.»(8)
عامر از خواب بیدار شد و وحشت عظیم او را دست داد، متوجه دامنه آن کوه شد، چون به آن محل رسید، خود را نالان به خاک مالید و می گفت:
این چه خاک است، این چه کوه، این عنبر است
خاک کوی دوست مشک از فراست
خواست که به فین و چهل حصاران مراجعت کند اما به او فرموده بود باکی بر تو نیست. (9)


ورود عامربن ناصر به مدینه

 

عامر بن ناصر همراهان را امر کرد تا بار شتران بستند و روانه راه شدند. اما کارش گریه و زاری بود، تا به مدینه ی طیبه رسید و به سرای حضرت باقر (ع) نزول نمود. عامر خود را به دست و پای عبدالرحمن غلام حضرت انداخت و عریضه خود را بانضمام تحف و هدایا تقدیم کرد. عبدالرحمن شرایط مهمان نوازی به جای آورد، تا صبح که در مسجد خدمت امام محمد باقر (ع) رسیدند و به دست و پای آن حضرت افتاده گریه و زاری فراوان نمودند.
آن حضرت فرمود: ای عامر مکتوبی که دوستان ما نوشته ملاحظه کردم. یک نفر را برای پیشوائی و هدایت خواسته اید. به خاطرم می رسید که از خدای تعالی مشورت کنم، پس آن حضرت عامر را نهایت احترام فرمود و به عبدالرحمن سفارش نمود که او را محترم شمارد.
راوی گوید: همان شب جدش پیغمبر (ص) را در خواب دید فرمود: ای فرزند نور دیده ام (سلطانعلی) را همراه او روانه کن که مردم آن سامان را از زیارت و هدایت او فوائد روی دهد و به آرزوهای خود برسند. حضرت از خواب بیدار شده اولاد خود را پیش خواند و فرمود: ای نور دیدگانم، جد بزرگوارم درخواب مرا امر فرمود که نور دیده ام (سلطانعلی) را به فین و چهل حصاران و نواحی آن بفرستم. اما می دانم دیگر او را نخواهم دید، به هر حال درنگ سزاوار نیست تهیه مسافرت برایش ترتیب دهید.
پس امام جعفر صادق (ع) فرمود: تا اسباب سفر برایش مهیا کردند. در آن هنگام سن مبارکش را بعضی مورخین 25 سال، بعضی 30 سال و صحیح تر آن است که 32 سال گذرانیده بود.
اقوی وفات امام محمد باقر (ع) 114 هجری بوده است و در حیات آن حضرت، حضرت سلطانعلی به این محل تشریف آورده، پس مسافرت علی ابن باقر (ع) در 113 هجری می توان تصدیق کرد. (10)

اعزام حضرت سلطانعلی از مدینه به فین و چهل حصاران
 

حضرت سلطانعلی (ع) والد بزرگوارش را وداع کرده، از مدینه بیرون آمده و عامر کمر خدمت بر میان بربسته، در هر محل که فرود می آمدند کرامات و نشانه های عجیب از آن حضرت بروز می کرد، سرانجام چون آن حضرت به سه منزلی کاشان رسید عامر نامه به دوستان و یاران فین و چهل حصاران نوشت، که خدا را سپاس می گوئیم، حضرت سلطانعلی (ع) این حدود را به نور جمال خود منور ساخته، در فلان محل سکونت گزیدند.
اما چون زبیر نراقی شاید در مسیر راه اظهار دشمنی کند، لذا عنان بطرف جاسب که اهالی آن از دوستان اهل بیتند معطوف و از آنجا قریه خابه (11) را خرسند و شادمان فرمود، تا هر که خواهد به دیدارش نائل گردد. (12)


نزول اجلال شاهزاده به جاسب

 

عامر با صداقت آن حضرت را به طرف جاسب عبور داد و اهالی جاسب مطلع گشته به استقبال رفتند، تا اینکه به شرف پای بوسی ایشان مشرف گشته، سپس حضرت در آن محل ساکن شدند و اهالی بسیار خوشحالی نموده می گفتند:
لله الحمد که نو باوه باغ باقر
کرد پر نور کلبه ی درویشان را
چند روزی در جاسب به سر برده، پس از آن توجه به خابه فرمودند و قریب سیصد نفر از جاسب همسفر بودند و مردم فین و کاشان هم دسته دسته سواره و پیاده خدمت امامزاده رسیده زمین ادب بوسیدند. (13)
(تبارک الله احسن الخالقین)(14)


استقبال شایان از امامزاده در خابه

 

مردم کاشان با شنیدن تشریف فرمائی حضرت، خوشحال شده از کوچک به بزرگ، زن و مرد تقریباً شش هزار نفر به عزم استقبال پیاده و سواره به آن سوی شتافتند. شب را در خارج بارکرس آسوده خوابیدند. چون صبح شد. به قصد زیارت آن حضرت به طرف خابه روان شدند. اما برای اهالی آن محل ترس و وحشت روی داده، جمعیت را راه ندادند. چون جلال الدین در خابه چشم بر سعید بن قوام الدین و محمد بهروز افتاد جمیعت را راه دادند، حضرت امامزاده به خاطر آب و هوای آن قریه گویا تا مدت یکماه به تفرج آن محل و هدایت مردمان آنصوب اشتغال داشت. (15)
باغ را باد صبا خوش خبر رنگین داد
مژده آمدن یاسمن و نسرین داد


کاشان و فین به نور جمال حضرت سلطانعلی منور شد

 

پس از یکماه شمس رخسارش از طرف مغرب فین و کاشان به یمن مقدم خود، دوستان از فیض خدمتش سربلند و از حل مسائل مشکله بهره مند بودند. بیشتر در مسجد جامع کاشان مشغول عبادت خدا بوده و شیعیان برای ادای نماز جمعه اقتدا می کردند و کرامات زیاد از آن حضرت بروز می کرد. راوی گوید: پس از مدتی باز به هوای تفرج و تفریح میل به طرف خابه فرموده و از کاشان و فین در هر جمعه به خدمتش شتافته، پس از ادای فریضه جمعه مراجعت می نمودند. (16)


کشته شدن جانور به دست حضرت سلطانعلی

 

یکی از کرامات آن حضرت آنکه جانوری عظیم در کوه خابه ساکن بود، که هر بامداد زهر به آب می ریخت و موجب حدوث بعضی از امراض می شد و همواره چهره مردم زرد بود. آن شاهزاده دلیر با شمشیر به دو نیمه اش ساخت.
به هر حال مردم آن قریه از روی میل آنجا را تملیک آن حضرت نموده، اجاره بر آن بستند که همه ساله به آن حضرت اجاره برسانند. (17)


خبر شهادت حضرت امام محمد باقر (ع)

 

پس از یک سال خبر آمد در 114 هجری هشام ابن عبدالملک ملعون حضرت باقر(ع) را مسموم و آن حضرت رحلت نمود.
حضرت امام جعفر صادق (ع) نامه ای به برادر خود سلطانعلی (ع) نوشت و از شهادت پدر خبر داد و فرمود شنیده ام خابه را از روی میل به شما منتقل نموده اند. باید حاصل آن را به مستحقین و اهل علم و بندگان خدا برسانی و خود مداخل نکنی. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنی، نامه را به برادر خود سلطان محمود داد، با همراهی فردی روانه کرد که به اندک زمانی شرفیاب خدمت سلطانعلی (ع) شدند.
بعد از ملاحظه آن نامه آن حضرت چند روزی به گریه و زاری و سوگواری مشغول بود. آورده اند که در این مدت، حضرت در کاشان، فین و در تابستان در خابه سکونت داشت. مردمان چهل حصاران، فین و دهات قم هر جمعه برای نماز جمعه در خدمت آن حضرت بودند و قریب شش هزار کس، پس از ادای نماز به منزل خود برمی گشتند که در آن وقت حاکم ولایات ارزق ابرح علیه اللعنة (18) بود.
بعضی می گویند قم مسند حکومت بود. بعضی قزوین را عنوان کرده اند وحارث (19) که ملقب به (زرین نعل) اهل بارکرز بود، از جانب وی حکومت اردهار، قم و بارکرز را داشت. (20)


دستور قتل حضرت سلطانعلی به وسیله ی حاکم قزوین

 

زرین کفش خدمت حضرت آمده عرض کرد، بعضی از مساکین و عاجزین قریه بارکرس، قادر بر طی مسافرت به خابه نیستند. تقاضا دارند نماز جمعه در بارکرس برگزار شود، تا مردم فین و کاشان با ملاحظه نزدیکی راه بیشتر به نماز جمعه حاضر شوند. همین که امامزاده متوجه بارکرز شد فرمود: در دامنه کوهی که نزدیک سرچشمه بارکرس بود سکونت گزیده و خیمه ها به پا کردند. هر چند دوستان خواستند جایگاهی در آن محل بنا کنند که حضرت راضی نشد.
اگر دهد به تو جام جهان نما دنیا
به نیم جو مستان صد هزار جام جمش
زرین کفش با خود اندیشید که مبادا گرویدن مردم به حضرت گوشزد ارزق ابرح شده مرا به قتل برساند. پس نامه نوشت به آن لعین که سلطانعلی بن امام محمد باقر (ع) سه سال است به این حدود آمده و مردم بسیاری به او گرویده، چون نامه به آن ملعون رسید درغضب شد. به وسیله نامه به زرین کفش نوشت، او سه سال است به این حدود آمده، تو حالا مرا خبر می دهی. درنامه با ارقم شامی نوشت باید لشکر خود را برداشته به نراق (21) بروی. نامه ای به زبیر نراقی (22) نوشت، همگی به کمک زرین کفش بروید، نقشه ی قتل او را کشیده و سرش را برای من بفرستید. عذر ابداً پذیرفته نیست. (23)

تدارک قتل حضرت سلطانعلی (ع)
 

مقرر شد آن وقت که نوشته ارقم به زیبر رسید حرکت کند و راه را به راهداران سپردند، تا کسی به یاری حضرت نیاید، روز دیگر ارقم ملعون سوار شده به بارکرس آمده، نزول بخانه زرین کفش نمود. راوی گوید: شب بیست و ششم ماه درآمد و صدای مردم فرو نشست. زرین کفش نامه به زبیر نوشت که باید مردم خود را برداشته از طریق خوابق بیرون آئید و متوجه خیمه گاه سلطانعلی (ع) شوید، پس نامه را به قاصدی داده روانه نمود و جمعی را سر راهها گمارد، تا نگذارند کسی بیرون رود و خبری به آنها رساند، سپس همگی به تهیه اسباب جنگ پرداخته منتظر فرصت بودند. (24)


خبر دادن خادم سراپرده با مشاهده دشمن به اهالی خاوه

 

عبدالکریم بارکرسی خادم آن حضرت از این حال واقف شد، از خانه بیرون آمده، دید جمعی کثیر سلاح ها با خود برداشته و سر و پای برهنه نزد حضرت آمد و مطالب را باز گفت و از آنجا متوجه خوابق شد. چون عبدالکریم با دیده خونبار به خوابق رسید، فریاد برکشید که قرة العین پیغمبر خدا را به دست زرین کفش و ارقم دادید، به فراغت در خانه های خود نشسته اید و از خدا و رسول شرم نمی کنید، اهل خوابق چون شنیدند فریاد واویلا از دل برکشیدند. خواجه جلال الدین و خواجه ملکشاه بفرمودند: تا در کوچه و محله ها ندا کردند، ساعتی بعد دویست نفر از مردان کاری در خدمت آنها حاضر شدند، در حالی که سلاح کامل و اسب همراه داشتند، چون آن حضرت سخنان از عبدالکریم شنید، همان ساعت بفرمود تا مرکب را حاضر نموده و سلاح بر تن بیاراست و جعبه تیر که قاصد مرگ دلیران بود با خود برداشت. (25)


پیروزی اول سپاه اسلام به وسیله ی خواجه نصیر سپهسالار

 

خواجه جلال پسر خود (خواجه نصیر) را که یگانه پسر و بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود سپهسالار نمود. به اتفاق لشگر خدمت نور دیده ی رسول خدا رسید. وقتی آمد که زبیر نراقی با لشگر خود از نراق آمده از طرف خوابق را گرفته و زرین کفش و ارقم طرف بارکرس را احاطه نموده و جنگ آغاز شده بود.
خواجه نصیر نوجوان چون شیر ژیان نعره کشیده، بدون محابا با جوانان جانباز حمله به لشگر زبیر نموده، یکصد نفر آنها را به قعر جهنم منزل داد. پس از آن دیگران روی به گریز نهادند و با گروه بارکرزی متصل شدند. اما زرین کفش و ارقم از شجاعت و مردانگی آن شیر بیشه شهامت، بیمناک شدند و دست از کارزار کشیده و بدین طریق راه خوابقیان باز شد. در آن مقدمه هفده نفر از مردم خوابق شهید شده، که یکی از ایشان خواجه عبدالسلام پسر خواجه ملکشاه و دیگری باباظهیر خوابقی بود و از لشگر زبیر نراقی یکصد نفر کشته شده بودند. (26)


ارسال نامه به سوی چهل حصاران و فین و گفتگو با زرین کفش

 

حضرت فرمود: «هم اکنون نامه نوشته به سواری تندرو دهید که امین باشد، از دربند به سوی چهل حصاران و فین رفته شیعیان و دوستان ما مطلع شوند، متوجه اینجانب شده دیداری تازه کنیم.»
فوراً خواجه جلال الدین نامه را به دوستان کاشان و فین نوشت، به معتمدی داده روانه نمود. حضرت به زرین کفش فرمود: «ایها الحارث می دانی من خود به این حدود نیامده ام، بلکه اهالی به اصرار مرا آورده اند. البته شنیده ای آن جماعت در صحرای کربلا جدم امام حسین (ع) و اصحابش را شهید ساخته، عاقبت کارشان به کجا رسید و یقین از شفاعت جدم ناامید و به بدترین عذاب الهی خواهند رسید.
پس از من غریب چه می خواهید؟ راضی نشوید به واسطه ریختن خون من جماعتی در این صحرا کشته شوند. آخر مگر نه که من فرزند پیغمبر شمایم، از روح جدم شرم و از جده ام خجالت بکشید.» زرین کفش که این حرفها را شنید گفت جان به سلامت نخواهی برد. ارقم قسم یاد کرده تا تو را شهید نکند از اسب فرود نیاید.
حضرت فرمود: «ای فرومایه، مرا از کشته شدن اصلاً بیم نیست و شربت شهادت نوشیدن کار آبا و اجاد من است، بلکه می ترسم سبب ریختن خون دوستان خود بشوم. »(27)


شجاعت خواجه جلال الدین در میدان جنگ

 

خواجه جلال الدین را غیرت اسلامی به جوش آمد. پس زبیر ملعون با 30 سوار بر خواجه و یارانش حمله آوردند. خواجه چون
شیر ژیان بر آن منافقان حمله کرده، به هر طرف روی کرد و می تاخت از کشته پشته می ساخت و به یک لحظه چندین مشرک بر خاک هلاک انداخت و زبیر مردم را به جنگ تشویق می نمود، که خواجه نصیر به قدرت خدای توانا و برکت دعای امامزاده خود را به زبیر رسانید، چنان ضربتی بر سرش زد که تا نافش شکافت و روح نحسش به آتش جهنم شتافت، ازشجاعت خواجه نصیر فریاد از هر جوان و پیر از زمین به فلک رسید. ناله و فریاد از سپاه مخالف و مرحبا از مردم موافق و دوست برخواست.
اسلامیان قوی دل و چیره گشته، شکوه و قدرت آنها زیاد شد و جملگی به یک دفعه حمله نمودند. (28)


کرامت آن حضرت آشکار شد 

 

تشنگی به حضرت غلبه کرده و برای وضو نیز آب می خواست، از آن شکاف در بند قدری بالا رفته سنگی را از جای برداشت، به حکم الهی از زیر آن سنگ آب پیدا شد و این کرامت نیز از آن حضرت ظاهر شده، تمام مردمان از آن آب وضو ساخته نماز ظهر را به جماعت ادا کردند، آب چشمه هنوز جاری است. (29)


سرنوشت پیک امامزاده چه شد 

 

نامه ای که خواجه جلال الدین به چهل حصاران و فین نوشته بود، مردم را که پشت دربند بودند مطلع کرد و روانه شد مستحفظین راه، به تفتیش او آمده، نامه را با قاصد گرفته به نزد حاراث (30) فرستادند، آن ملعون نامه را قرائت و قاصد را کشته سرش را نزد خواجه فرستاده، پیغام کرد که راه چاره برای شما بسته است و از شر لشگر جرار نخواهید آرمید. (31)


حیله گری دشمن

 

زرین کفش چون دید ظفر با اسلامیان است، عنان مرکب را به جانب قلة الجبال (32 ) که محاذی دربند است نمود. مردم آنجا را از صغیر و کبیر، برنا و پیر صدا کرده، همه را بیرون کرد. آن فرومایگان وقتی رسیدند که نزدیک بود لشگر مخالف پا به فرار گذارند، که سیصد نفر آنها به دست خواجه نصیر و مردم خابه به جهنم واصل شده بودند. این جماعت نابکار به یکباره بر لشگر اسلام حمله ور شدند و خواجه نصیر مانند شیرنعره از دل بر کشید با لشگر خابه بر آن نامردان حمله بردند. (33)


دست خواجه نصیر از تن جدا شد 

 

ناگاه یکی از منافقین(34) از کمین درآمده شمشیر حواله دست نازنین خواجه نصیر کرده، دست راست او را از روی کین بیانداخت. اما چون خواجه جلال الدین را چشم بر جگر گوشه خود افتاد، فریاد برداشت که ای جان پدر الحمدالله که جان خود را در قدم حضرت سلطانعلی باختی. عرق غیرتش به حرکت آمد، مرکب در میان اهل خوابق راند و گفت این هواداران اهل بیت، مردانه بکوشید تا فردای قیامت جام شفاعت از دست پیغمبر خدا نوشید!(35)
امروز درد محنت و غم از برای ماست.
امروز دشت خابه صحرای کربلاست.
سلطانعلی محمد باقر امام دین
در دست ظالمان جفا کار مبتلاست
آن را که کرد جان به قدوم شهش خدا
در روز حشر جنت فردوس خونبهاست


شهادت عامربن ناصر

 

آورده اند که عامر بن ناصر مرکب پیش راند، تا آن جوان را از میان معرکه برکناری برد، ارقم شامی ملعون تیری بر سینه اش زد که از پشتش بیرون آمده روحش به آشیان قدسی پرواز کرد.
شاهزاده بسیار منفعل گشته با خود گفت این طایفه جز ریختن خون من قصدی ندارند، پس سلاح جنگ برتن خود بست و مهیای جنگ شد که مردم فریاد و فغان برآورند و آن حضرت سوار شد، اما دوستان به زین اسب آن حضرت آویخته، مانع بودند که ایشان به میدان شهادت رود. (36)


هشدار حضرت به ارقم

 

آن حضرت به ارقم فرمود: «ای بدبخت پدران پلیدت که در صحرای کربلا تیغ به روی جدم کشیدند چه دیدند؟ البته شنیده ای عاقبت کار آنها به کجا رسید. خود را به عذاب ابدی گرفتار مکن، توشه آخرت درست کن.»
پس آن مردود بی دین گفت: یابن الباقر باز بر سر حرف رفتی این گفتگو را بگذار و دست از شمشیر باز دار. بدان که تا امروز 30 نفر از اولاد علی را به قتل آورده ام، گمان نبری که دست از تو بردارم و امانت دهم، به زودی تو را به دوستان و یارانت می رسانم.
آن حضرت کمان به دست گرفت، هر که را به سینه زدی از پشتش سر برزدی. روایت است: که آن حضرت را هشتاد چوبه تیر بود و به هر تیری خصمی دلیر را به طرف آتش جهنم گسیل داشت و چون تیردان از تیر تهی شد، برای جنگ با شمشیر، پلنگ افکن، هر که را با کمر زد به دو نیم می نمود. چنان شجاعتی بروز داد که نظاره گان آفرین گفتند. (37)


شهادت خواجه جلال

 

در آن موقع خواجه جلال حمله ور شد. جمعی را به جهنم فرستاد. ناگاه یکی از عقب درآمد (38) و آن یگانه مؤمن را شهید کرد. چون پسر پیغمبر خواجه جلال را مسافر درگاه ذوالجلال دید، غیرت حیدری به جوش آمد، بدون محابا روی به قتال نهاده، اشرار روی به فرار نهادند.
خالد(39) بارکرسی با عده ای داخل دربند شدند و از عقب لشگر اسلام درآمده، آنها را فراری دادند و قریب یکصد نفر آنها را شهید
کردند. آن حضرت به زبان حال می گفت: (40)
به هر که می نگرم رونمی کند با من
میان این همه بیگانه آشنائی نیست
کجا روم چه کنم، ره چگونه گیرم پیش
در این میان بیابان که ره به جائی نیست

از اسب افتادن حضرت سلطانعلی
 

ناگاه زرین کفش تیر به طرف آن حضرت افکند، پس مرکب می راند که شاید از آن طرف دربند بیرون رود و به جایی دیگر رسد، در میان دربند ضعف بر او مستولی شده از اسب در غلتید و خون از پیشانیش جاری بود. چون اسب بی صاحب آن حضرت را با این حال مشاهده کرده، سر و یال و کاکل خود را به خون صاحب خود بیالود و مانند باران اشگ می بارید و از فراز و نشیب روانه گشت.
راوی می گوید: دهی که آن طرف دربند است رئیس آن ده سلطانعلی، پسرش، غلامش و بیست نفر از اهالی آن قریه وقتی رسیدند که آن حضرت از اسب افتاده دیدند و خواجه ملکشاه سر مبارک او را به دامن گرفته بود، بی تأمل خود را بر سپاه مخالف زده، بالاخره آن سعادتمندان نیز شربت شهادت نوشیدند.
در روایتی است که آن حضرت اسب همی راند تا از قریه رهق بگذشت و در بالای رهق از اسب افتاده. اما صحیح تر آن که در همان دربند پای سنگی عظیم افتاد و گاهگاهی با ردای خود خون از چشم پاک می کرد. (41)


وصایای آن حضرت در وقوع جنگ

 

1- زمانی که خبر از شهادت خود داد فرمود: «ای مردم شما بایستی از دین رسول اکرم منحرف نشوید.»
2- از زیارت قبر من منصرف نگردید.
3- خیمه گاه مرا مدفن بسازید و مرا در همین جا دفن کنید.
4- به محمد طاهرین حسین بهروز وصیت کرد که چون مرا دفن کنید گنبدی بر سر مزار من بسازید.
5- برادر و نور دیده ام (سلطان محمود) که از ترس دشمنان در خانه عبدالکریم بارکرسی پنهان شده، کوشش نمائی تا او را به مردم چهل حصاران و فین برسانی که آسیبی به وی نرسد (اما آن حضرت از شهادت عبدالکریم خبر نداشت)
6- تمام وقایع و شرح غربت و مظلومی مرا به وسیله ی نامه به برادرم امام جعفر صادق (ع) عرضه کنی و ذکر کنی که مردم با من چه ها کردند و نگذاشتند یک دفعه دیگر به خدمت برسم.
7- سلام مرا به دوستان فین و چهل حصاران برسانید و بگوئید قبر مرا در همان محلی که نشان داده ام قرار دهند و تخلف نورزند. (59 )
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.